جدول جو
جدول جو

معنی دولت گزای - جستجوی لغت در جدول جو

دولت گزای
(شَ کَ / شَکْ کَ)
تازه به دولت رسیده ای که به مردم آزار و اذیت می رساند. (ناظم الاطباء) :
پذیره شو، ارنه سپهر بلند
به دولت گزایان درآرد گزند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دولت گزای
مردم آزار
تصویری از دولت گزای
تصویر دولت گزای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ کَ / شَکْ کَ کَ)
دولت گرا. مشتاق قدرت و سلطنت و حکمرانی. (ناظم الاطباء). که به دولت گرایش دارد. دولت خواه. دولت پرست. که به حکومت وسلطنت وابستگی و گرایش دارد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ گِ)
دولت گرای خان اول، ششمین خان از خانان قریم (قرم) پسر مبارک گرای سلطان است که به سال 958 ه. ق. از طرف سلطان سلیمان به مقام خانی منصوب شد و 25 سال حکومت کرد و به سال 985 ه. ق. به مرض طاعون درگذشت. وی طبع شعر داشت و به ترکی اشعاری از او باقی است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ اَ)
که سعادت و نعمت پدید آورد:
بخت را کوست بکر دولت زای
عقد بر شاه کامران بستند.
خاقانی.
که ظفر و نصرت را با رای دولت زای و رایات مملکت افزای ما هم عنان گردانیده است. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
گیاه دولت. (شرفنامۀ منیری). گیاهی که به زعم قدما اگر کسی آن را به دست بیاورد به دولت و ثروت و خوشبختی رسد. (از شعوری ج 1 ورق 406) :
چون در ریاض خدمت تو نزهتی کنم
اول قدم ز راه به دولت گیا رسم.
سپاهانی (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
گزندۀ دست. گزاینده دست
لغت نامه دهخدا
(زَ)
گزایندۀ دل. گزندۀ دل. که به دل گزند کند. که به دل گزند رساند. (از لغت فرس اسدی ذیل گزای). رجوع به گزای و گزاینده شود
لغت نامه دهخدا